تیداتیدا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

برای دخترم تیدا

ولنتاین 93

خوشگلکم ولنتاین مبارک سومین ولنتاین زیبا رو کنار دختر گلمون جشن گرفتیم و بهم دیگه عشق هدیه کردیم . همیشه عاشقتیم . امشب هم در ادامه برنامه رستوران گردی مون یه رستوران جدید دیگه رو انتخاب کردیم به اسم مانسون تو گاندی که سبک آسیایی داشت ، محیط شیک و گارسونهای متبحر که از غذا و همه چی راضی بودیم   بدلیل اینکه نور ، کم و فضا عاشقانه بود عکسای گوشی خیلی خوب نمیشد بخاطر همین از عکسای سایت خودشون استفاده کردم         پیش غذای شما : سوپ مرغ و ذرت که بسیار خوشمزه بود و حسابی ازش خوردی     غذای اصلی شما : نودل سرخ شد...
25 بهمن 1393

دیزین بهمن 93

پنج شنبه و جمعه  24و93/11/23 تعطیلات 22 بهمن تصمیم گرفتیم با دایی و خانمش و عمو بریم دیزین تا هم شما که تا حالا برف رو از نزدیک لمس نکرده بودی برف ببینی هم خودم که امسال زمستون برف ندیدم  . صبح پنج شنبه راه افتادیم وقتی رسیدیم برف میومد اول رفتیم هتل دیزین دوتا اتاق کنار هم (که یه در وسطشون بود) گرفتیم و وسایلمونو گذاشتیم و برگشتیم بیرون برف بازی بعلت اینکه برف و مه زیاد بود پیست بسته بود و بچه ها نتونستن اسکی کنن در نتیجه امروز به برف بازی گذشت . دیدن هیجان شما و اولین لمس برف خیلی لذت بخش بود انگار یه عمر برف بازی کرده بودی دستکشاتو در میاوردی تا با دست برف برداری بعد از چند دقیقه گفتی یخ کردم .     ...
24 بهمن 1393

شهربازی ژوپیتر کورش

93/11/20 این هفته بابا ماموریت بود و من و شما و مامانی رفتیم ددر . اول یکم تو پاساژ کوروش گشتیم و خرید کردیم که البته مثل همیشه خرید برای دختر گلم بود . بعد هم سرزمین عجایب و دخملی من که ازاین بازی به اون بازی می دویدی و تا همه بازی هارو سوار نشدی رضایت ندادی بریم .                       داخل تونل و تا تونسته بودن ترسناک ساخته بودن     بازی جدید  می دیدی بدو بدو میرفتی تو بعد می دیدی من نیومدم برمی گشتی می گفتی بیا       ...
20 بهمن 1393

بیست و نه ماهگی طلا خانوم

  وقتی از سرکار میام  و تفریحات روزمره ات       با موهای مامانی باف       یه روز تو ماشین بابایی بودی به یه آقا تو ماشین بغلی اخم کردی برای همه هم با اجرای نمایش تعریف می کردی ( اخم تدم ) فکر کنم کشتیش بنده خدارو با اون اخمت     این قوطی اسمارتیس و از جام جم خریده بودیم برات که همه جا با خودت میبری و تعارف می کنی . عشقت اینه که دسته شو بکشی پایین تا یدونه اسمارتیس بیفته بعدم خودت که نمیخوری به زور میدی من بخورم . قندم نره بالا صلوات           یدون...
19 بهمن 1393

نمایش عروسکی سوپ سنگ و خرید عید

93/11/16 فرهنگسرای ابن سینا شهرک غرب منو شما و مامانی رفتیم تئاتر بابا هم رفته ماموریت           تیدا محو تماشا و گاهی هم می رقصیدی .             دادمت بغل آقا مرغه (آخه مرد بود ) تا یک عکس بگیرم  دیدم صورتت داره قرمز میشه     و یکدفعه زدی زیر گریه . عزیزم مرغ که ترس نداره هر چند با اون عینکش منم می ترسم ازش .       بعدشم سه تایی رفتیم فروشگاه دبنهامز و خرید لباس عید شما هم انجام شد مبارکت باشه عزیزم . توی فروشگاه هرکاری ...
16 بهمن 1393

kids club باشگاه انقلاب

93/11/6 کیدز کلاب این پست دیگه به روایت تصویره که ببینی چه جوری همه جا رو زیر و رو کردی         داشتی برای من چای می ریختی                   یعنی عاشق این سرویس بهداشتی بچه هام من . شما هم از اون روز به بعد هر جا میریم دستشویی می گی مخصوص بچه ها داره ؟                       اونجا هم یه آنا پیدا کردی که بجای اینکه سوار تاب ب...
6 بهمن 1393

تیدا و کیمیا

پنج شنبه 93/11/2 بعد از کلاس شنا دیدیم خاله اعظم ( مامان ) اومدن خونه دخترخاله م الهام جون این بود که من و شما و مامانی و بابایی تصمیم گرفتیم بریم خونشون که هم ببینیمشون هم شما و کیمیا جون بازی کنید. کیمیا 11 ماه از شما بزرگتره متولد 90/8/3 یعنی در واقع تو نتیجه های فامیل مادری من در سه چهار سال اخیر بزرگترین بچه ست . کیمیا دختر آرام و مهربونیه  و رابطه شما دوتا دختر ناز خیلی خوب بود همونطوری که فکر میکردم . روزها که مامانش سر کار میره پرستار میاد خونشون ازش نگهداری می کنه شاید بهمین دلیل نسبت به شما کمتر حرف میزد و بیشتر به کارهای شما نگاه میکرد . بمحض ورود تا جوراب شما رو دید دوید تو اتاقش و جوراب پوشید اومد . همه وسایلشم ...
3 بهمن 1393

تیدا در استخر ناوا

گل قشنگم بعد از یک ترم کلاس شنا بدلیل اینکه خاله ستاره مربی شنای دلفین ستاره به مسافرت رفت چهار هفته فاصله افتاد تا بگردم و یک کلاس خوب و معتبر دیگر پیدا کنم تا آموزش شنا ادامه پیدا کنه و وقفه نیفته . البته هنوز کوچولویی و حرکات دست و پای شما هماهنگ نیست ولی جهت آشنایی وایجاد علاقه و انگیزه لازمه این آموزشها و کلاسها ادامه دار باشد تا نتیجه ای حاصل بشه . نباید با چند جلسه کلاس رفتن انتظار داشته باشیم دختر کوچولوی ما شنا بکنه و اگه نکرد مایوس نشیم . تابستون امسال که خیلی دریا رفتیم و شما همش تو آب بودی میدونستم از اون بچه هایی نیستی که به زور باید با آب آشتی شون داد . در نتیجه تو کلاس شنا هم از اول ذوق و شوق فراوان نشون دادی . شاید...
2 بهمن 1393
1